سرگرمی و تفریح و بازی و دانلود و آموزش

اس ام اس به مناسبت شب یلدا (شب چله) سری چهار

 

 

امشب جایی نری میخوام بشمرمت
جوجو یلدات مبارک
::
 

به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 30 مهر 1391برچسب:شب یلدا , اس ام اس شب چله , شب چله , ,
ارسال توسط اسماعیل عربی

شعر های عاشقانه شب یلدا

 

 

زل میزنم به اینهمه یلدای ناتمام
حل میشوم تمام تو را توی هیچکس
حافظ دوباره گفته نمی آیی بی دلیل
بغضی شکسته تر شده حالا نفس … نفس…
 

به ادامه مطلب بروید ...



ادامه مطلب...
ارسال توسط اسماعیل عربی

اس ام اس و شعر با موضوع شب یلدا

از برگ برگ ِ دفتر من پرت می شوند
معشوق های خسته ی پایان گرفته ام
یلدای چشم های تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفته ام !
 

به ادامه مطلب بروید ...



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 29 مهر 1391برچسب:اس ام اس و شعر با موضوع شب یلدا,
ارسال توسط اسماعیل عربی

 

داستان زیبای ثروتمند زندگی کنیم ...

 

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند. به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند .
شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند و لباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد.
دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.

 

 

وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟
 
پدر خانواده جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.
 
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد . پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!
 
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت . بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند .
 
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید .
 
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
 
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.
 
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
 
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم .
 
ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم….
 




تاریخ: چهار شنبه 29 مهر 1391برچسب:داستان زیبای ثروتمند زندگی کنیم …,
ارسال توسط اسماعیل عربی

اس ام اس ها و جملات جدید با موضوع آرزو - www.SMSFA.org

 

روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ / عمر شیرینت بلند / سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک

 

 

 

 

دیدگانت از همیشه شادتر / شهر قلبت زنده و آبادتر
غصه هایت دم به دم ای مهربان / در گذرگاه زمان بر بادتر

 

 

 

 

به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد / به شوق آرزو باشد نه تکرار غم دیروز

 

 

 

 

بزرگترین آرزوی من کوچک ترین نگاه توست
بزرگترین غم من آخرین نگاه توست .
با تو بودن ، با تو موندن ، با تو رفتن آرزومه !
هر جا باشی ، هر جا باشم ، دیدن تو آرزومه !

 

 

 

 

آرزویم این است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه . . .

 

 

 

 

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست / یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن / یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

 

 

 

 

گفت : فرق رویا با آرزو چیست ؟
گفتم : آرزو یک حقیقت نزدیک است ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی !
گفت من رویا هستم یا آرزو ؟
گفتم رویایی که به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است !

 

 

 

 

 

 

بزرگترین آرزویم این بود که کوچک ترین آرزوی تو باشم . . .

 

 

 

 

برایت آرزو می کنم آرزوی کسی باشی که آرزویش را داری . . .

 

 

 

 

مشکلات به سبکی هوا / عشق به عمق اقیانوس
دوستی به محکمی الماس / موفقیت به درخشانی طلا
اینها آرزوهای من برای توست . . .

 

 

 

 

خواهم که قلب گرمت ، آماج غم نگردد / باغ دلت الهی ، دشت ستم نگردد
اشک ندامت ای جان ، از چشم تو نبارد / دنیای آرزویت ، مرداب غم نگردد

 

 

 

 

وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن میگردد ، با تمام وجودم آرزو میکنم لبهایت در آن نزدیکی باشد !

آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی . . .




تاریخ: چهار شنبه 29 مهر 1391برچسب:payamake arezoo payamake arezoo baraye ashna payamake arezoo baraye doost payamake arezoo baraye eshgh payamake arezoo kardan payamake makhsoose arezoo sms arezoo sms arezoo baraye doost sms arezoo khoobi sms arezooye khosh bakhti sms arezooye salamati sms arezooye salamati baraye doostan sms haye arezoo sms آرزو sms آرزوی خوشبختی sms آرزوی سلامتی sms آرزوی شادی sms آرزوی موفقیت sms مخصوص آرزو SMSFA,org اس ام اس wish اس ام اس آرزو اس ام اس آرزو داشتن اس ام اس آرزو کردن برای آشنا اس ام اس آرزو کردن برای دوست اس ام اس آرزو کردن برای دوستان اس ام اس آرزو کردن برای کسی که دوستش داری اس ام اس آرزو کردن برای کسی که دوسش داری اس ام اس آرزو کردن برای یار اس ام اس آرزوی خوشبختی اس ام اس آرزوی سلامتی اس ام اس آرزوی موفقیت اس ام اس با موضوع آرزو اس ام اس برای آرزو کردن اس ام اس فا , org اس ام اس مخصوص آرزو اس ان اس آرزوی خوشبختی برای دیگران پیامک wish پیامک آرزو پیامک آرزو برای دوست پیامک آرزو داشتن پیامک آرزو کردن برای آشنایان پیامک آرزو کردن برای خودت پیامک آرزو کردن برای دوستان پیامک آرزو کردن برای رفیق پیامک آرزو کردن برای همسر پیامک آرزو کردن برای پدر و مادر پیامک آرزوی خوبی پیامک آرزوی خوشبختی پیامک آرزوی سلامتی پیامک آرزوی شادی پیامک آرزوی موفقیت پیامک آرزوی موفقیت برای دوست پیامک آروز های خوشبختی و موفقیت پیامک جدید آرزو کردن پیامک خوشبختی پیامک مخصوص آرزو,
ارسال توسط اسماعیل عربی

کاربردهای جالب قهوه , خواص قهوه

بسیاری از ما قهوه را به دلیل طعم و عطر خوشی که دارد دوست داریم و معمولا آن را به عنوان یک نوشیدنی خوش طعم عصرگاهی در کنار عزیزانمان تجربه می‌کنیم اما شاید گروه اندکی از ما با خواص و کاربردهای این نوشیدنی خوش طعم و دانه‌های خوش عطر آن در زندگی روزمره آشنا باشیم.

1. برای دور کردن مورچه‌ها از آپارتمان یا حیاط خانه‌تان نیز از قهوه استفاده کنید؛ برای این کار کافی است مقداری پودر قهوه را مقابل خانه آنها بریزید. به این ترتیب آنها را از خانه خود فراری می‌دهید.

2. اگر یخچال شما مدتی است بوی مواد غذایی مختلف را به خود گرفته بهترین راه آن است که یک کیسه پارچه‌ای پر از قهوه را درون طبقات یخچال قرار دهید تا تمام بوها را به خود جذب کند.

3. اگر در خانه گلدانی دارید که کود موجود در خاک آن موجب بدبویی اتاقتان می‌شود می‌توانید مقداری قهوه روی خاک گلدان بریزید و به این ترتیب از ایجاد بوی  نامطبوع در خانه پیشگیری کنید.

4. بعد از پاک کردن ماهی یا پوست کندن پیاز بهترین راه برای از بین بردن بوی بد دست‌ها این است که دست‌هایتان را با پودر قهوه خوب آغشته کنید و بعد آن را بشویید.

5. در صورتی که گربه‌ها زیاد به باغچه خانه‌تان می‌آیند و فضولات خود را در آنجا خاک می‌کنند، با ریختن قهوه درون باغچه می‌توانید آنها را از این محل دور کنید. زیرا گربه‌ها از بو کردن قهوه گریزانند.

6. اگر تصمیم دارید یک جاسوزنی پارچه‌ای در منزل تهیه کنید، بهتر است درون آن را با دانه‌های قهوه پرکنید. چراکه قهوه موجب حفظ قابلیت سوزن و مانع از زنگ زدن آن می‌شود.

7. با پرکردن دانه های قهوه در گلدان یا لیوان بلوری که در آن لوازم‌التحریر خود را قرار می‌دهید، می‌توانید هم فضای میز کارتان را زیبا کنید و هم موجب خوشبو شدن فضای خانه و اتاقتان شوید.

8.اگر روی مبلمانتان خراش و زدگی ایجاد شده می‌توانید با کمک خمیری که از مخلوط آب و قهوه تهیه می‌کنید این خراشیدگی را از بین ببرید. کافی است خمیر را روی خراشیدگی مبل بکشید و به این ترتیب آسیب سطحی وارد آمده به مبلمانتان را ترمیم کنید.




تاریخ: چهار شنبه 29 مهر 1391برچسب:قهوه,
ارسال توسط اسماعیل عربی

پیامک های ویژه شب یلدا

یلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم
شب یلدا، این شب زایش مهر و میترا، شب پیدایش نور و روشنائی
بر تو ای ایران و ای ایرانی تبار مبارک باد

 

به ادامه مطلب بروید....



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 29 مهر 1391برچسب:پیامک های ویژه شب یلدا,
ارسال توسط اسماعیل عربی

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|روانشناسی عشق و ازدواج|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلی‌ها را نجات دهید!

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.


یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

با یک احساس گناه و عذاب وجدان  عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.

برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.

درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.

از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.

در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.

در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!

یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.

یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.

همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.

اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.

او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.

شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.

جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.

سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.




ارسال توسط اسماعیل عربی

گلچيني از عكس هاي جالب

گلچینی از عکس های معروف و دیدنی (90)

به ادامه مطلب برويد



ادامه مطلب...
ارسال توسط اسماعیل عربی
كمي بخنديم
 

عکس های خنده دار از سوژه های ایرانی (60)

جهت ديدن عكس ها به ادامه مطلب برويد



ادامه مطلب...
ارسال توسط اسماعیل عربی
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
بهداشت و سلامت
امکانات جانبی

پیج رنک